آنا پارسیان آنا پارسیان ، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

آنا کوچولوی مامانی

90.5.25

امروز هم یکی از روزای خوب خدا بود که با بودن در کنار تو بسیار دلچسب و عاشقانه ست گلکم ؛ مامانی فقط تورو داره و عاشقونه دوستت داره عزیزم امروز خیلی خسته ام نمیدونم شاید بخاطر پارک باشه بابایی هم خیلی خسته بود و پاهاش درد میکرد خوب شما دیروز کلی مارو اذیت کردی اما اشکالی نداره دخملی تا باشه از این زحمتها ؛ امروز خیلی بهونه گیر شدی شاید تو خسته ایی اره گلم؟    آنا خانمی میدونی مامان خسته ست واسه همین داره شیطنت میکنی  و همه چیزو بهم میریزی الهی قربونت برم هیچی که نمیتونم بهت بگم .      بالاخره با گریه و زاری راضی شدی بخوابی دوست ندارم اشک های خوشگلتو ببینم اما اگه بعداز ظهر نخوا...
22 شهريور 1390

تصمیم برای رفتن

امروز 90.5.26  هنوز برای رفتن به خونه پسرخاله داریوش تصمیم نگرفتیم  از خیلی وقتتر خاله سپیده میگفت بیاین ولی ما همش میترسیدیم بدون ماشین با شما سخت بگذره ولی بالاخره دل رو به دریا زدیم و قرار شد فردا بریم البته ظهر میریم چون بابا صبح کار داره .............   میبوسمت عزیزکم تو عشق امروز و فردای منی   ...
22 شهريور 1390

مسافرت + سالگرد ازدواج مامان و بابا

گلکم امروز وارد هفتمین سال زندگی مشتر ک با بابایی جون میشم زندگی که با وجود سختی ها و شادیهایش همیشه برای من در کنار بابایی دلنشین بوده و عاشقانه این زندگی رو دوست دارم و حالا که تو هستی این دوست داشتن  هزار برابر شده .   طرفای ظهر رفتیم  ترمینال شرق تا بریم فیروزکوه ، هوا خیلی گرم بود ولی چرایی نداشتیم بدون ماشین خیلی سخته اما خوب نمیشه که چون ماشین نداریم جایی نریم شما هم کلی شیطونی کردی نزدیک بود بری جای آقای راننده ولی بعدش خسته شدی و خوابیدی و تقریبا بیست کیلومتری فیروزکوه بیداری شدی هوای فیروزکوه هم گرم بود با همون ماشین رفتیم خونه پسر خاله و بعد از نیم ساعت بهمراه خاله سپیده رفتیم مغازه شون وای خدا ن...
22 شهريور 1390

پارک

  هوای فیروزکوه واقعا خیلی عالیه جز صبح تا ظهر که گرم بود ولی غروبای فوق العاده خنکی داره که برای ما که  تو این دودو آلودگی تهران زندگی میکنیم یه فرصته تا لذت ببریم .صبح که از خواب بیدار شدیم تا ظهر کار خاصی نکردیم بیشتر خونه بودیم و بابا و پسر خاله میرفتن بیرون .شب هم تصمیم گرفتیم بریم پارک بادی کلی خوش گذشت و از اونجایی که صاحب پارک بادی پسر خاله بود منهم بی نصیب نماندم و از وسایلش استفاده کردم در مجموع خوب بود امیدوارم به گلکم خوش گذشته باشه .     مامان هم از استخر توپ مثل شما خوشش اومده نمیخواستم تنها باشی عزیزکم  .   اول میترسیدی سوار ترامپولی بشی ولی کم کم ازش خوشت اومد ...
22 شهريور 1390

در خانه

امروز   90.5.29 به اصرار ما بابایی جون مرخصی گرفت و ما فیروزکوه موندیم کار خاصی نکردیم بابا صبح با پسر خاله رفت مغازه شون و ماهم خونه بودیم نزدیکای غروب هم رفتیم بیرون ولی بخاطر حرکات موزون توام با شیطنت شما مجبور شدیم زود بیایم خونه قرار شد صبح زود با پسر خاله و سپیده جون برگردیم تهران روزای خوبی بود کلا دور هم بودن خوش میگذره . عشق من عاشقتم ؛ میمیرم برای این ناز کردنت ، آخه دخملی یه مدته هرچی مامانش بهش میگه گوش میکنه مخصوصا موقع گرفتن عکس ، قربون ژستت عزیزکم .   ...
22 شهريور 1390

برگشت به خونه

امروز دوشنبه  90.5.31  صبح زود اومدیم تهران و اتفاق خاصی نیفتاد که برای گلکم تعریف کنم فقط سپیده جون و پسرخاله داریوش هم با ما اومدن که برای خرید برن باغ سپهسالار ، طرفای ظهر هم اومدن خونه با کلی کیف های خوشگل ، شب هم بعد از کلی صحبت آماده شدیم که بریم لا لا کنیم . ...
22 شهريور 1390

خرید

من عاشق روزای چهار شنبه و پنج شنبه ام نمی دونم چرا همیجوری . امروز بابایی خونه ست و کلی کنارش خودتو لوس میکنی صبح که از خواب بیدار میشی تا می بینی بابای تو جاش خوابه رو به من میگی هس  و خوشحال میری پیشش و بیچاره رو بیدار میکنی و کلی از سر و کولش بالا میری اونم که عاشقته حرفی نمیزنه و چون امروز و فردا فقط از صبح پیش شماست کلی باهات بازی میکنه اخه بابایی پدرام خیلی دوستت داره و همش تحویلت میگیره . قرار شد امروز سه تایی بریم هفت حوض یه دوری بزنیم هوا بد نیست ولی احساس میکنم که ابری شده غروب رفتیم هفت حوض و واسه دخمل گلم یه کفش خوشگل گرفتیم سایز پاهات 23 شده بزنم به تخته یه وقتی چشم نخوری عزیزکم دیگه بزرگ شدی ها . بعد از اینکه یه د...
22 شهريور 1390

پاشو گلم بریم بیرون

امروز چهار شنبه دوم شهریور مثل ماههای گذشته باید میرفتم  بیمه کار بابت حضور غیاب بیمه بیکاریم  اگر چه ماههای قبل با وجود شما اینکار سخت بود و یا بابایی باید مرخصی میگرفت ویا  مامانی میومد تا نگهت داره ولی الان که بزرگ شدی دوتایی با دخملی میریم و کلی هم خوش میگذره . صبح ساعت 9:30 با عذاب وجدان ناشی از بیدار کردن شما نمیدونستم چیکار کنم ولی تا بهت گفتم دخملی پاشو بریم بیرون یهو چشات رو باز کردی و خندیدی ، میدونم از عوض کردن لباس و پوشیدن کفش و بستن اون موهای قشنگت بدت میاد و این مقتضای سنته ولی چاره ایی نیست باید خوشگل و مرتب باشی عزیزکم بعد خوردن صبحونه رفتیم بیرون ؛ برگشتنی هم رفتیم هفت حوض تا یه کفش خوشگل برات بخرم ا...
22 شهريور 1390

جمعه

جمعه ها رو نمیدونم چه جوری باید تعریف کنم آخه خیلی دلگیره  مخصوصا که ما اینجا تقریبا تنهاییم و کسی رو نداریم و حالا هم که ماشینمونو فروختیم دیگه کلا خسته کننده میشه .  اما یادت نره عزیزم که بودن تو برای من و بابایی خودش کلی ارزش داره شاید روز خوبی نباشه این جمعه ها اما بودن با تو یه دنیا ست واسه ما .................  ...
22 شهريور 1390